رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

بالاخره اسمتو انتخاب کردم پسر نازم.....

٣١ مرداد 1392 سلام عسلم. یادته چند تا اسم کاندید کرده بودیم؟؟؟؟؟ از بین اونا رادمهر رو انتخاب کردیم. مبارکت باشه نازکم . رادمهر به معنی ........ بخشاینده مثل خورشید.............بخشاینده عشق و مهر ...... دیروز به دایی احسان پیام زدم که از بین آرتامهر و رادمهر کدوم؟ گفت معلومه که رادمهر.. مامان مینا هم خوشش اومد. پریشب که که با بابا وحید صحبت می کردیم گفت اگه آرتا مهر باشه همه آرتا صداش می کنن..... هر دومون همه متنفریم از اینکه اسمت رو ناقص به زبون بیارن. اما الان خیالم راحته که رادمهر رو هیچ طوری نمی شه مخفف کرد!!!!! هم معنی زیبایی داره هم از نظر آوایی خوش صداست. راستی امروز 31 مرداد هستش پسرم . به امید خدا اگر همه چیز...
31 مرداد 1392

کی به دنیا میای پسرم؟

٢٧ مرداد 1392 پسر نازم سه شنبه 22 مرداد رفتیم پیش دکتر کریمی. ایشون گفتن که هم می تونی 31 شهریور دنیا بیای و هم هفته اول مهر... مثلا 6 یا 7 مهر! نمی دونم چیکار کنم؟ اخه اگر 31 شهریور دنیا بیای نیمه اولی می شی. اونوقت یک سال زودتر می تونی بری مدرسه! از اون طرف فارغ التحصیلی و سربازی و ..... هم یک سال زودتر میشه! خب یک سال توی زندگیت جلو می افتی. اما اگر نیمه دوم سال یعنی از اول مهر به بعد دنیا بیای مجبور می شی واسه مدرسه یک سال صبر کنی و اون موقع توی کلاس از همه بزرگ تر می شی و فهمیده تر می شی! واقعا نمی دونم باید چیکار کنم . بابا وحید هم نمی دونه!!!!! فقط امیدوارم که زودتر از اون نخوای بیای , تا خوب بزرگ بشی و رشد کنی!!! راستی دکتر ...
27 مرداد 1392

چند تا اسم ناز

١٩ مرداد ١٣٩٢ پسرم چند تا کاندید واسه اسم شما انتخاب کردم. کدوم زیباترن؟ آرشاک: دلیر - شجاع یاسان:لایق - سزاوار رادمان:رادمنش، كريم، با سخاوت؛ آرتامهر:مهر و راستی مقدس آرتان:مقدس- راست گفتار-درست کردار رادمهر:خورشید بخشدنده- بخشنده مثل خورشید فریمان:شادی و شکوه کیاراد:پادشاه جوانمرد البته گلم من و بابا بیشتر یاسان رو دوست داریم. حالا دیگه خودت یه جوری بهمون بگو از کدوم بیشتر خوشت میاد .   برسام:آتش بزرگ
19 مرداد 1392

آخه اسمتو چی بذارم پسری؟

١٤ مرداد 1392 مگه قول ندادی که خودت اسمتو انتخاب کنی و زود بهم بگی ؟ تقریبا 2 ماه دیگه به دنیا میای ولی هنوز اسم نداری خب!!!!!!!!!!!!!! چیکار کنم مامانی؟؟؟؟؟؟؟ هیچ اسمی به دلم نمی شینه!!!! خیلی سخته !!!! راستش رو بخوای هیچ اسمی مثل مهرگان به دلم نمی شینه!!!!!! اما امان از دست بقیه که با نظر دادنشون می خوان این اسم رو از چشممون بندازن !!!! مثلا این که همیشه اسم ساختمان ها و داروخانه ها و بیمارستان ها مهرگانه!!! اما من چون از اول با این اسم صدات کردم انگار که بهش عادت دارم ....  اصلا یه احساس عجیب و عمیقی به این اسم دارم..... تازه از اینها گذشته اولین باری که سونو رفتم تاریخ تولد شما رو 16 مهر زد که خودت می دونی اون روز جشن مهرگان ه...
19 مرداد 1392

یه تصمیم دیگه!!!

١٣ مرداد 1392 پسرم سلام . 2 روز پیش از اصصفهان اومدیم. آخه سه شنبه 8 مرداد با بابایی با اتوبوس رفتیم اصفهان تا من اونجا ویزیت بشم و پرونده تشکیل بدم تا واسه زایمان برم اونجا! خلاصه شب رسیدیم خونه بابامنصور و مامان مینا . صبح بیدار شدم از دکتر کریمی نوبت گرفتم . چند روز پیش هم از تهران از 2 تا دکتر دیگه با نام های دکتر شیخ الاسلام و شیدایی نوبت گرفته بودم که بعد الظهر ساعت 4 رفتم مطب دکتر شیدایی. پسرم راستش رو بخوای از خود دکتر زیاد بدم نیومد اما اینکه خیلی شلوغ بود و 4 نفر رو با هم ویزیت می کرد واسه من خیلی عجیب بود!!! همه باردارها با هم رفتن داخل اتاق و از همه فشار گرفت . قبلش هم که منشیش وزن همه رو گرفته بود . بالاخره با اینکه من اولین ن...
13 مرداد 1392

سونوی هفته بیست و نهم

٢ مرداد 1392 دوشنبه 31 تیر 1392 رفتیم سونو دکتر کاووسی! وزن و دور سر و اندازه استخوان ران رو اندازه زد! همه چیز طبیعی بود عسلم. و بعد سوالات من شروع شد: من:دکتر الان سرش کجاست ؟ چرخیده؟  دکتر: سرش پایینه . بععععععله چرخیده! من : دکتر در سونو های قبلی دستا و انگشتاشو بهم نشون ندادن ......!!!!؟؟؟؟ دکتر چند لحظه دنبال دستای کوچولوت گشت و وقتی پیداش کرد گفت : ایناهاش ! شما دستت رو مشت کرده بودی ... 4 تا انگشتت رو بهم نشون داد و شمرد...1...2....3....4 ... پنجمیش کجاست؟؟؟ اهان این پشته! و من....... خیالم راحت شد که 5 تا انگشت کوچولوت سر جاشه!!! بعدش هم دست دیگه ات .. که دکتر گفت : اینجاست .... گذاشته روی...
3 مرداد 1392

چکاب ماه هفتم

٢٠ تیر 1392 پسر گلم هر روز داریم به روز اومدن شما نزدیکتر می شیم. دو روز پیش یعنی 18 تیرماه 1392 رفتیم مطب دکتر کریمی واسه چکاپ ماهیانه. بابا وحیدت اون روز نرفته بود شرکت و عصر ساعت 6 راه افتادیم به طرف مطب . ساعت 7.5 نوبت من شد و مثل همیشه صدای ضربان قلب کوچولوت رو شنیدم. خدارو شکر دکتر گفت که رشدت خوب بوده و من الان رسیده بودم به وزن 59.900!!!!!!!!!! عزیز دلم این اولین باری هستش که توی زندگیم وزنم به 60 کیلو رسیده. خلاصه واسمون یه سونوی دیگه نوشت که باید برم انجام بدم. البته هنوز دو دلم که 4 بعدی برم یا معمولی؟؟؟ بعد از دکتر با بابایی رفتیم چیتگر ؛ خیلی خوش گذشت و کلی عکس گرفتیم بعدش هم رفتیم دریاچه و یه گشتی زدیم ...
3 مرداد 1392

هفت ماهگیت مبارک عسلم

١٦ تیر 1392 پسر گلم سلام امروز 16 تیر 1392 هستش و شش ماهگیت توی دل من تموم شد و با هم وارد هفت ماهگی شدیم. خیلی زود گذشت پسرم. اصلا فکرشو نمی کردم که این 9 ماه به این سرعت بگذره و به لحظه به دنیا اومدنت نزدیک تر بشم. دیروز که راجع به این موضوع با بابا وحیدیت صحبت می کردیم ایشون گفتن: که وقتی چشم روی هم بذاریم میبینیم که می خواد ازدواج کنه! ....... واقعا درست می گه عسلم..... باید قدر این لحظه های با شما بودن رو دونست. امروز داشتم راجع به مواد غذایی که باید توی 8 ماهگی خورده بشه تا نی نی خوشگل بشه می خوندم. یه چیزایی مثل : هلو - انگور - خربزه - کاسنی - گلابی - روغن زیتون - رب انار - رازیانه و بادیان .... که خدارو شکر الا...
3 مرداد 1392